امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

مشغله کاری مامان

امیرم   چندروزه خیلی سرم شلوغه تازه جمعه هم مجبور شدم برم سرکار... شما پنجشنبه خونه مامانی بودی  شب جمعه باپدرجون وعزیزجون رفتین خونشون... من ظهر رفتم برگه هاروبدم خاله فایزه برام وارد کامپیوتر کنه همچنین منتظر باباجون بودم تابیاد دنبالم وبیایم اونجا... که عمورضوان بایسری کوچولو اومد اونجا. هرکارکردم اجازه ندادمن ازش عکس بگیرم. بالاخره خاله جون یک عالمه عکس گرفته تا خوب شد... حیف نبودی تا با همدیگه بازی کنین. البته شما خونه پدرجون با مهرگان ومهتاب بودی وکلی بهت خوش گذشته بود. آخه عمه فرزانه وعمو مجتبی رفتن مسافرت... عزیزجون وپدرجون هم تنهاشدن(عمومرتضی برای کاررفته کیش) برای همین عمه مریم وفاطمه هم جم...
3 آذر 1392

عیدغدیرمبارک

علی معنای دریا درکویر است نفوذش درعدالت بی نذیراست من ازهرکاروان این راشنیدم مسیرعشق قربان تا غدیر است امسال عید غدیر ما خونه بابایی بودیم شما ازهمه عیدی گرفتی  کلی مهمون داشتن وما ساعت 2تونستیم بریم دیدن آقاجون اونجا هم خیلی شلوغ بود ناهار خونه مامانی بودیم وچون قراربود مهمون بیاد خونمون ساعت 4 اومدیم خونه مهمونهای ما کمی دیر اومدن و چون باباجون خوابید ما نتونستیم بریم دیدن عموها گرچه ناراحت شده بودن ولی از اونا عذر خواهی کردم انشا... سایه بزرگترها همیشه ودر تمام اعیاد بالای سر ما باشه   ...
26 آبان 1392

نقاشی وبلاگ امیر

عزیز من   شما هروقت من پای وبلاگ شما میام اصرار داری که آدم برفی روببینی بالاخره یک روز نشستی واز روی اون نقاشی کردی خیلی قشنگ کشیدی منهم برات گذاشتم توی وبلاگت گرچه کیفیتش کمی پایینه دستت درد نکنه. ...
26 آبان 1392

عشق پرسپولیس

پسر ورزشکار من شما علاقه زیادی به فوتبال ورنگ قرمز داری چون پرسپولیس رنگ لباسش قرمزه شما طرفدار دوآتیشه اون تیم شدی. برای همین باباجون رفته برای شما لباس ورزشی قرمز خریده... قراره شنبه ها با هم برین ورزشگاه... البته اگر باباجون وقت کنه... راستی شما یکشنبه ها ازطرف مدرسه میرین سالن کارگران .فلکه فردوسی ... وقتی میای خونه کلی ازگل زدنهات تعریف میکنی... دوستت دارم عزیزم ...
26 آبان 1392

درگیری مامان

عزیزمن این روزها خیلی کارم زیادشده مجبورم بعضی ازکارهارو بیارم خونه تازه تدارکات عیدغدیر هم مونده علاوه براون سروکله زدن با پسرشیطونی که تکالیفش روخوب انجام نمیده... باعث شده من خوب به وبلاگت نرسم  شایدهم چندروزی نتونم سربزنم ولی همیشه شما وشیطنتهات رودوست دارم   ...
30 مهر 1392

سرزمین عجایب

قهرمان من امروز بالاخره تونستیم باباجون روبیکارپیداکنیم به پیشنهادشمارفتیم سرزمین عجایب(الماس شرق) متاسفانه بعضی ازدستگاهها دچارمشکل شده بود وماکلی معطل شدیم بازهم خوب بود. شب هم رفتیم بیرون شام خوردیم اینهم پیشنهادشمابود. راستی شما 5تومن ازپول توجیبیت روآوورده بودی که مارودعوت کنی مرسی نفسم خوش گذشت ا ...
30 مهر 1392

دیدن پدرجون

عزیزدلم عیدقربان زهراجون رودعوت کردم وچون مامهمون داشتیم نتونستیم بریم دیدن پدرجون ... برای همین روز جمعه رفتیم خونه عزیزجون وپدرجون ناهار خورشت کرفس خوردیم شماکلی شلوغ کاری کردی عصرهم رفتیم دیدن عموی بابا که مریض بودن شب هم رفتیم نی نی آقای کشاورز رودیدیم خیلی روز شلوغی بود   ...
30 مهر 1392

تدارکات عید غدیر

  عزیز دلم   عیدغدیر نزدیکه ماباهم رفتیم شکلات وکارت گرفتیم عموسعیدهم برامن سکه آوورده... قول دادی کمکم کنی بسته بندی کنیم. البته کمی بابایی مریضه،من درگیر شدم امیدوارم تاروز عیدبهتر بشن برای همه مریضها دعاکن ...
27 مهر 1392

افتادن سومین دندون

امیر نازنین دندون سوم شماهم افتاد... رفتیم دعای کمیل شما بادوستات هوس کردین سیب بخورین وقتی سوار ماشین شدیم دیدیم دندونت نیست  فکر کنم با سیب قورتش دادی کلی ترسیدی بعد که من ومامانی گفتیم اشکال نداره  شاید بااشغالهاش انداختی بیرون و... کمی آروم شدی ناراحت نباش مثل اون دوتای قبلی زود درمیاد. بازشدی بی دندون   ...
27 مهر 1392