امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

یادقدیم

  زیباترین پسر تولدت مبارک به مناسبت روز تولدت این عکس شیرین رو گذاشتم تا خاطرات باتو بودن برام تداعی بشه... . . . دوستان خوب اگر دوست دارین خاطرات روز چشم گشودن امیر رو مرور کنین به آدرس زیر مراجعه کنین: amir2.niniweblog.com ...
21 بهمن 1392

امیر وتکالیف

پسر طلا مشق نوشتن شما شده کابوس مامان...   یک موقع آنقدر قشنگ مینویسی که آدم شاخ درمیاره... ولی امان از روزی که حوصله نداشته باشی . . . عزیز من ،مامان بخاطر درگیریهای کاریش ومشغله زیادش توان سروکله زدن زیادی رو نداره ... ازخداجون بخواه صبر وتحمل منو زیادکنه. زود بزرگ شو  وعاقلانه کار کن ...
14 بهمن 1392

ترس از آینده

صحبتهای مادری درکلینیک توجهم روجلب کرد. تغیررفتاروافت تحصیلی پسرش... باعث نگرانی مادر وتوجه به رفتارهای مشکوک پسرش شده بود . وی ماده ای ازکیفش خارج کردکه درمیان جیب پسرش پیداکرده بود... . . . قطرات اشک مادرهنگامی که به اون گفته شداین مواد اعتیادآوراست مثل تلنگری بود برای من... تلنگری بودبرای مراقبت بیشتر ازفرزندم... خیلی کارسختی پیش روداریم. واقعا آماده رویارویی بامشکلات اونهاهستیم... خدایاخیلی سخته خودت حفظشون کن ...
14 بهمن 1392

مریضی مامان

عزیزدلم مامان چندهفته ای درگیرآرتروزقدیمیش شده که کاروزندگی اونو مختل کرده... دیگه پنجشنبه ازدردزیاد رفتم دکتر... کلی عکس وآزمایش برای من نوشتن. این روزهاشماخیلی وروجک شدی وتمام انرژی منوگرفتی. برای مامان وهمه مریضها دعا کن ...
14 بهمن 1392

تولد سینا جون

  تولد تولد تولدت مبارک  اول کریسمس شب تولد سینا جون بود. خاله جون براش تولد گرفته بود.شب که زنگ زدم بهش تبریک بگم شما خواب بودی.. اونهم بامن حرف نزد وکلی غرغرکرد وگوشی رو گذاشت... خاله جون عکسش روبرام نگذاشته ... سینا تولدت مبارک.... ...
12 بهمن 1392

تولدیاسمن

امیرجونم 28دی تولد یاسمن جون بود. متاسفانه نشد اون روزباهاش صحبت کنم. ولی روزبعدبه دایی علی زنگ زدم وبایاسمن صحبت کردم. عزیزعمه تولدت مبارک... سالهای سال موفق وپیروز باشی ...
4 بهمن 1392

رفتن خاله وکادو تولد

عشق من خاله جون چهارشنبه رفت... البته بلیطش جلو افتاد وخیلی باعجله رفت. شما خیلی ناراحتی ومدام بهونه میگیری.برای همین شمارو فرودگاه نبردیم. باباجونم چون خسته بود نیومد(...) خاله که زنگ میزنه حاضر نیستی باهاش حرف بزنی. راستی خاله برای تولدت کلاهی که سفارش داده بودی برات بافته وگذاشته ...قول داده وقتی اومد یک کادو بزرگ برات بیاره. برای خاله نرگس دعا کن تازود تر خوب بشه وفایزه برگرده ایران پیش ما. خاله جون دلمون برات تنگ شده ...
4 بهمن 1392

رفتن به مسجد

عزیز مامان شما شب میلاد حضرت رسول با بابایی رفتین مسجد... اونجا به شما کادو دادند جشن هم داشتند. در راه برگشت بابایی براتون جایزه خریده بود(چون پسر خوبی بودی) آفرین پسر زرنگ وآقای من ...
4 بهمن 1392

کارنامه

نازنینم دوشنبه مدرسه شما جلسه داشتیم. قرارشد برای بچه ها کارنامه بدهند. اینهم کارنامه شما همش خیلی خوب شده... آفرین عشق من ...
4 بهمن 1392

یادگیری پ -گ - ک

پسر باسواد من شما دیگه خیلی کلمه ها وجمله هاروبه راحتی می تونی بنویسی... دیروز نرگس رو یاد گرفتی وازخاله قول گرفتی برات جایزه بیاره... موفق باشی ...
25 دی 1392