امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

دوره قران

عزیزم جمعه شب خونه مادوره قران بود. چون مصادف شده بودباسالگردفوت مامان عزیزجون ومامان مامانی برای همین مابایک تیرسه نشون زدیم. ولی شما اصلاحاضربه خوندن قران نشدی. برای همین جایزه هم نگرفتی...   با اون دستای کوچولوت برای همه رفتگان دعا کن.... ...
22 دی 1392

انتظار فرج

پسر قشنگم دیروز جشن ولایتعهدی حضرت مهدی(ع) بود وتمام مسلمین این روز رو جشن گرفتن... چون باباجون سرکاربود ماجایی نرفتیم. ولی ازتلویزیون تماشا کردیم. شب هم رفتیم دیدن عزیز جون وپدرجون... این عید بزرگ برهمه مبارک باشه. ...
22 دی 1392

حرف ز

عزیز مامان شماحرف ز رو یاد گرفتین. هی زنگ میزنی ازخاله نرگس میپرسی سینا کدوم حرفها رویاد گرفته( درس اونها از شما جلوتره) دیگه قشنگ تابلوها رومیخونی... راستی امروز نشستی برای مامان 20 آیه از سوره نبا روخوندی فرشته مهربون هم جایزه آوورد قران حافظ ونگهدارت باشه ucdc  ...
14 دی 1392

تولد سه سالگی مهتاب

  گل پسر مامان  تولد مهتاب جون  جمعه بود  ... مهتاب خانم تولدت مبارک عمه فرزانه یک کیک باب اسفنجی براش درست کرده بود. مهتاب قهر کرده بود واجازه نمیداد کسی ازش عکس بگیره...       مهرگان بلا هم آروم وقرار نداشت ونمیشد عکس بگیریم          عمه خیلی زحمت کشیده بود.. باهزار مکافات یک عکس گرفتیم که شما اومدی نگاه کنی پاک شد... اشکال نداره انشا... تولد بعدی ...
26 آذر 1392

حرف ر.ن.ای

امیر مامان شماحروف بیشتری یاد گرفتی... جمله های قشنگی میسازی ودیگه کم کم با سواد باسواد میشی خیلی خط قشنگی داری ولی بی دقتی... تواین 3ماه که ازمدرسه گذشته کلی موهای من سفید شده... درتمام مراحل موفق باشی. ...
26 آذر 1392

یادگیری حرف ،س- او-ت

عزیز من   شماحروف س -او-ت رویادگرفتی. نوشتن تحریری س برات سخته ولی ت و او رو راحت مینویسی. کمی منو خسته کردی چون باید مدام کنارت بشینم تا خوش خط بنویسی ... نشد عکس بذارم .. قول میدم بعدا  خیلی خیلی دوستت دارم اینهم تکالیف شما ...
7 آذر 1392

رفتن به دندانپزشکی

عسل مامان چهارشنبه باهم رفتیم دندانپزشکی... 2ساعت اونجا معطل شدیم تابالاخره شمارفتی داخل. شجاعانه روی تخت خوابیدی ولی وقتی آمپول میزدند دست دکتر روگرفتی که آقای دکتر مدرسی عصبانی شد ودعوات کرد. لبت که بی حس شد کلی ترسیدی وناراحت بودی که دکتر بهت توضیح داد که زود خوب میشه خلاصه نزدیک 20 دقیقه روی دندون شما کارشد بالاخره تموم شد ولی شماگرسنه شده بودی ونباید تا2 ساعت چیزی میخوردی خستگی وگرسنگی یک پسر بداخلاقی درست شده بود که خونه مامانی هم تغیری دررفتارت نداشت. خلاصه بعداز1 ساعت شماشیروکیک خوردی . خیلی آقا شدی لذت بردم ازاین پسر شجاع... مراقب دندونهات باش وبادقت بیشتر به آنهارسیدگی کن این هم یک تجربه جدید ا...
7 آذر 1392

خستگی امیر

آقا پسر گلم شما بعد ازنوشتن تکالیفت  انقدر خسته بودی که روی زمین خوابت برد خاله جون زنگ زد وچون سینا میخواست باهات حرف بزنه منهم عکس گرفتم تا سینا باور کنه خوابیدی  کلی دیکته هاش وتکالیفش روبه من نشون داد  قرار شده یک روز دیگه زنگ بزنم وباهاش حرف بزنی... راستی امروز باهم رفتیم آرایشگاه شماهم برای اولین بار اجازه دادی با پیشبند خود آرایشگاه موهای شمارو اصلاح کنند. دیگه بزرگ شدی عشق من...   ...
3 آذر 1392

تکالیف امیر

پسر منظم من                                                                                                                              شما کمی در نوشتن سربه هوایی میکنی ولی خیلی قشنگ مینویسی ...                          حرف د و م رو یاد گرفتی وکلی کلمه نوشتی...
3 آذر 1392

جایزه پسرم

عزیز مامان این انگری بردز رو خاله فاطمه بخاطر اینکه پسر خوبی بودی برای عید به شما داده البته خودتون قبلا بهش سفارش کرده بودین با این پرنده شما دوتا انگری بردز داری  کلی باهاش بازی کردی(البته به جای توپ) الان هم گذاشتی توطبقه عروسکهات تا همیشه اونو ببینی خاله جون ممنون ...
3 آذر 1392