امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

اول مهر

کلاس اولی من   امروز شماساعت 5 صبح بیدارشدی وبا باباجون رفتی حموم... بعدازخوردن صبحانه .حاضرشدی وچون هنوز وقت داشتی تلویزیون نگاه کردی. ساعت 6:55 سرویس اومد دنبالت ورفتی صندلی جلو نشستی. من وبابا هم راه افتادیم وقبل ازشما رسیدیم مدرسه وباهمدیگه رفتیم سرکلاس شما... یک ساعتی ما اونجابودیم ... اسم معلم شما خانم هادی زاده است. وقتی اومدی خونه یک صفحه خط ا-ا-ا-ا کشیده بودی .تازه تکلیف منزل هم داشتی بعدازظهر هم رفتیم بازار تاوسایلی که معلمت گفته بود روبخریم ... خلاصه امروز خیلی خسته شدی. ...
4 مهر 1392

اولین مشق امیر

عسل من شما درروز اول دردفترت ا-ا-ا کشیدی وقتی اومدی خونه گفتی بابا هیچی بهمون یاد ندادن فقط گفتن خط خطی کنین قرارنیست درروز اول بتونی کتاب بخونی. (این هم اولین دفتر مشق شما) اولین مشق زندگیت روباموفقیت انجام دادی، مبارک باشه. ...
3 مهر 1392

میزتحریر امیر

امیر قشنگم   باباجون برای ورود شما به مدرسه میز تحریر خرید تاشماراحت تکالیفت روانجام بدی. شما باکمک من وبابا کتابهای داستان ولوازمت رو درطبقات آن قرار دادی ...   مبارکت باشه عزیز من... ...
3 مهر 1392

باغ وحش

عزیز مامان          هفته پیش من وشما وباباجون رفتیم باغ وحش(بابا قول داده بود...) متاسفانه دوربین دچار مشکل شده بود ونشد عکس قشنگ بگیرم البته باگوشی بابا عکس گرفتیم ولی... حالا ... به شماخیلی خوش گذشت  گرچه ازشیروپلنگ وحیوانات بزرگ میترسیدی(مثل مامان ) روز خوبی بود رفتیم بستنی خوردیم (پسرم خیلی بستنی دوست داره) بقیه عکسهارودر ادامه ببینیم...      ...
1 مهر 1392

جشن پایان سال

امسال هم تموم شد. برای شما جشن گرفتند وبابهترین آرزوها شمارو به خدا سپردند. خیلی قشنگ قران خوندی نمایش زیبایی اجراکردی. موفق وپیروز باشی ...
1 مهر 1392

جشن شکوفه ها

                        عزیزم دیشب پدرجون .عزیز جون با عمه ها وعموجون اومدن خونه ما وبرای شما که امسال میری مدرسه کلی کادو آووردند.(دست همه درد نکنه) امروز30 شهریور من مرخصی گرفتم رفتیم خونه مامانی...ساعت 9 ازاونجا با بابایی رفتیم مدرسه خاله جون برات گل خریده بود ومامانی وبابایی هم بهت جایزه دادن (خوش بحالت) تاساعت 9:40 منتظر بودیم وبعد ازصحبت مدیر مدرسه وآشنایی با معلم رفتین سرکلاس. ساعت 11 والدین با معلم جلسه داشتند وشما رفتین تماشای فیلم... خلاصه ساعت 12 اومدیم خونه ... روز اول مدرسه مبارک باشه... ...
1 مهر 1392

اومدن خاله نرگس

پسر قشنگم خاله نرگس باسینا وصدرا اومدن مشهد ماهم رفتیم فرودگاه... متاسفانه بعلت معطل شدن ودیروقت بودن فراموش کردم عکس بگیرم. طی هماهنگی شما وسینا اون هم درکلاس شنا ثبت نام شد. عکسهای لگوبازی امیرحسین        ...
1 مهر 1392

ماه رمضان

ماه رمضون امسال هم ازراه رسید. به شما خیلی سخت میگذره چون حاضرنیستی غذا بخوری وادعای روزه بودن میکنی. بالاخره ثبت نام مدرسه ات تمام شد ...نمیدونم شایدمصلحت دراین بود که اینقدر اذیت بشم وبالاخره دردبستان علوی ثبت نامت کنم .خودت که خیلی راضی بودی وکارشناس آموزش وپرورش تاییدش کرد. امیدوارم موفق باشی...   ...
1 مهر 1392

کلاس شنا

امیرجونم نفس من کلاس شنای شما داره تموم میشه 2ترم آموزش دیدی .الان میتونی روی آب بمونی. خوشحالم که باعلاقه به کلاسها رفتی وسینا جون روهم باخودت بردی ومراقبش بودی. خیلی خیلی دوستت دارم... ...
1 مهر 1392