امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

رفتن به مهدکودک

عزیزترازجانم ورودت به یک مرحله جدید اززندگیت روبهت تبریک میگم شما اسفند1388 بعلت رفتن مامانی به تهران(پیش خاله نرگس)رفتین مهد. حدود2هفته نزدیک خونه پدرجون گذاشتیمت مهدتابا محیط آشنابشی بعدازیک هفته رفتی مهدآفرینش... هرروز باگریه جدامیشدی وکلی مامان روناراحت میکردی ولی این به نفع خودت بود درمحیط مهدکودک چیزهای زیادی یادگرفتی وتجربه برخوردباهم سن وسالات رو پیداکردی... هرروز بزرگ وبزرگترشو... ...
14 مهر 1391

اتاق پسرم

اتاق پسرم            پسر گلم این عکس اتاق شماست .خودت کمکم کردی تاتوی خونه جدید اتاقت روتزیین کنم. مثل خودت قشنگ شده ...
10 مهر 1391

اولین بارکه حرف زدی...

                     جیگر من                              شمادر13 ماهگی شروع به گفتن بعضی ازحرفها کردی واولین حرفی که یاد گرفتی آب بود. بعد بابا، آقا،به خاله فایزه :فافا،خاله نفیسه نانا،عمه .مامان وکم کم همه حرفها رو یادگرفتی والان مثل بلبل حرف میزنی تخم کبوتر عجیب کارخودش روکرد. یک خاطره: مارفته بودیم خرید شما یادگرفته بودی میگفتی آقا وهمه فکر میکردند شمابلدی صحبت کنی ومیگفتند جانم،بله  و شما فقط نگاهشون میکردی ومن...
9 مهر 1391

آهسته وآرام قدم بردار...

     پسر طلای من آهسته وآرام قدم بردار،مراقب باش تمام مسیر پرازحادثه است. یکی دیگه از مراحل رشدخودت روپشت سرگذاشتی ودر14 ماهگی تمام توانت روجمع کردی وتونستی روی پاهای کوچولوت راه بری ،خیلی بااحتیاط ازجا بلند میشی وهرجادوست داری میری وحاضرنیستی دستهای ماروبگیری.باید سایه به سایه شما راه برم تاخدای نکرده سنگی زیر پاهای کوچولوت نره وباعث زمین خوردنت بشه. وقتی به حرف زدنهای کوتاه کوتاهت وراه رفتنت نگاه میکنم یاداون روزی می افتم که توروبرای اولین بار توی بغل من گذاشتن ومن به فرشته کوچولوم نگاه میکردم وفکر می کردم چقدرکوچک وشکننده ای و حالا ... ورودت به مرحله جدید بزرگ شدن مبارک باشه... ...
9 مهر 1391

مریضی خاله نرگس

فرشته کوچولوی من                                           خاله نرگس اومده مشهد تا ایام عاشورا وتاسوعا روپیش ماباشه.همه ازاومدنش خوشحال شدیم. ولی خبرمریضی وعمل اون به فاصله 2روز شوک بزرگی برای همه ما بود. خدارو شکر میکنیم که زود متوجه مریضیش شد .وازخدامیخوایم که به همه ما آرامش بده تابتونیم درکناراون باشیم. .نازنینم برای شفای همه مریضها دعا کن. ...
9 مهر 1391

اولین مسافرت پسرم

زیباترین مخلوق هستی                                                 خاله نرگس.سینا وامیرحسین مادربهار 1387با بابایی وخاله نرگس رفتیم تهران،قم،کاشان واصفهان...                             خیلی پسرخوبی بودی .اصلا مامان رواذیت نکردی وتوماشین شیرمی خوردی تامقصدبعد میخوابیدی ولی سینا فضول خاله خی...
12 شهريور 1391

نون خوردنت برکت زندگی من وباباست.

      پرنده کوچولوی مامان      درهشت ماهگی دندون تیز وریزت نیش زدن کلی اذیتت کردن این ماه وزن کم کردی( 8000گرم) ،شبهامدام گریه میکردی وبایدسربغلمون راهت میبردیم پاهاتم که حسابی سوخته بود ولی پمادی که خاله نرگس برات فرستاده خیلی عالی بود کمتر اذیت میشدی.همه به مامیگفتن یک نفر نون خوربهتون اضافه شده وباباجون باافتخار به تونگاه میکرد. راستی یک خاطره ازاون روزهاکه دندونات اذیتت میکرد: یک روز جمعه که من وباباجون خونه بودیم ازساعت 3 صبح شروع کردی به گریه واصلا آروم نمیشدی وکم کم همسایه روهم بیدار کردی ،چون توماشین آروم میشدی توروتوی پتوپیچیدیم وازخونه آمدیم بیرون ورفتیم سمت حرم اونقدرگ...
3 شهريور 1391