امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

بازی درحمام

ماهی مامان   شماازوقتی کوچولوبودی ازآب خوشت میومد. یک روز باخاله فایزه رفتی حموم وکلی بازی کردی وسروصدا راه انداختی . این عکسهاخاطره همون روزه... ...
8 آبان 1391

جشن عروسی عمه جون

داماد کوچولوی من                          عمه جون 4 اسفند ماه1390 جشن گرفتن وبه خونه خودشون رفتند. شمابااین کت وشلوار وکفشهای مردانه مثل آقادامادها شدی ..فقط یک کم کوچولویی   پسرم رودست باباش بلند شده... انشا... همه دختروپسرها خوشبخت بشن. ...
28 مهر 1391

رسیدن به آرزوی دیرینه

الهی شکر هزاران مرتبه شکر   مهدی جان ، امام خوبیها ازشماسپاسگذارم که تذکره من رو امضاء کردین وزیارت آقا ومولامون روقسمتم کردین. پسرم ،این بهترین وبزرگترین اتفاق زندگی من بود ... زیارت امام حسین دراربعین ... نمیدونم چطور حال وهوای خودم رو برات توصیف کنم .قرارشده ما دراربعین امسال درحرم امام حسین (ع)باشیم. خیلی برام سخته که شماروتنها بزارم ولی این آرزوی دیرینه من بوده وازاینکه مامانی هوای شماروداره مطمئنم. قول میدم بزرگترکه شدی دوباره 3تایی باهم بریم. باقلب کوچیکت برام دعاکن که بازیارت قبول برم وبرگردم. ...
27 مهر 1391

جشن پایان سال مهد

امید من                                                                امروز کلی اذیتم کردی بااینکه همه نمایشها وسرودهارویاد داشتی ولی روی سن نرفتی وبرنامه سودابه جون روبهم زدی.تمام مدت من پشت پرده بودم... نمیدونم چرااینقدرخجالتی شدی. موقع کادوگرفتن خیلی پسرخوبی بودی(کادوت یک موتورسوار بزرگ بود) امیدوارم سال آینده مثل یک مرد آبروداری کنی. دوستت دارم باتمام ... ...
27 مهر 1391

مسافرت به بردر

امیر قشنگم بردر: یکی ازروستاهای درگزه ماباعزیزجون وپدر وخاله وحیده (دوست مامان) توتابستان (اواسط خردادماه)رفتیم روستای محل تولدپدرجون. البته شماوقتی 7ماهت بود اومدیم اینجا ولی توخیلی کوچولوبودی. الان فقط خاله ماه بی بی ساکن اونجاهستن .برامون نون تنوری پختن وماروبه محل چادر عشایر بردن وخیلی خوش گذشت. ازاونجا رفتیم پارک جنگلی تندوره   ...
26 مهر 1391

تولدباباجون

طلای من                                  باباجون                          تولدت مبارک                                ............................... تولد بابا مصطفی روباهمدیگه جشن گرفتیم. البته بااصرارهای شمایک کیک هم برای شما درست کردم.امیدوارم سالهای سال سایه پروردگاربالای سرزن...
26 مهر 1391

مسافرت به بنیشابور(خرو)

امیر من            درهوای قشنگ بهار ما باعمه فرزانه وعموسعید رفتیم نیشابور دیدن عمو علی (پسردایی بابا)وخاله نرگس آخه خاله نرگس داره داروخانه جدیدش روافتتاح میکنه. اونجازندایی وعمواحسان باخانواده بودن ... ظهر بارون شدیدی می اومد ولی رگباربود وزودقطع شد وهمه رفتیم خرو وتاشب اونجا بودیم خیلی خوش گذشت. ...
25 مهر 1391

مسافرت به ماسوله

گل من ما باخاله نرگس رفتيم ماسوله خيلي خوش گذشت . امسال عيد زمين پوشيده از برف بود. بعدازماسوله وبندر انزلي رفتيم تهران خونه خاله...   نمیدونم ازننه قلی چیزی به یادت مونده.... شماوقتی کوچولو بودی ازگربه میترسیدی(البته الان هم ازش ترس داری) یک کم که بزرگ ترشدی از موجودی خیالی بنام ننه قلی حساب میبردی چون اون کارهای بدتورو به فرشته مهربون می گفت ودیگه ازجایزه خبری نبود... اينم تصويرش وقتی بزرگ بشی به اون لحظه ها می خندی... ...
14 مهر 1391