سفرکربلا
یار امام حسین پسرخوبم ،گرچه دوری تومنوناراحت کرد ولی این سفر باتمام سختی هاش یک رویای کوتاه بود که خیلی زود به انتها رسید. این سفر و زیارت قابل وصف نیست .هرلحظه وهرثانیه این سفر بزرگی و مظلومیت امامان رو...
نویسنده :
مامان ناظره
12:12
آغاز ماه محرم
محرم ماه مظلومیت .اشک خون . ناله ....دوباره فرارسید السلام علیک یااباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی اصغر(طفل مظلوم کربلا) ارباب، صدای قدمت می آید هنگامه ی اوج ماتمت می آید ما در تب داغ غم تو می سوزیم یکبار دگر محرمت می آید فرا رسیدن ماه عزای حسینی به همه مسلمانان جهان تسلیت باد. ....................... امیرحسین پسرقشنگم دوباره محرم آغاز شد... نمیدونم چرا محرم منوبه یادتو می ندازه... نذرونیازبرای سلامتی تو... حال وهوای تولدت ... دوست داشتم پسرم بیرقدار امام حسین(ع) باشه وتو...شدی امیرحسین این روزها اینقدر قشنگ سوره ها روحفظ میکنی که من دراوج آسمانها پرواز می کنم... توگره خورده با امام خو...
نویسنده :
مامان ناظره
20:52
خواجه ربیع
پسر طلا امروز رفتیم خواجه ربیع سرخاک رفتگان... سالگرد دایی باباجون هم بود... شماشال مشکی انداختی وپیشونی بند یا حسین هم انداختی ... برای همه اونایی که ازپیشمون رفتند قرآن خوندی... من به شما افتخارمیکنم. خداهمه رفتگان روبیامرزه...آمین ...
نویسنده :
مامان ناظره
16:10
مسافرت شمال
مسافرکوچولوی مامان اواسط خردادماه 1391 مابادوست باباجون آقای نجاتی وخانوادشون رفتیم بابلسر.جنگلهای 2000 و3000.تله کابین ،دریا وتهران... شمال ویلای دوست بابا بودیم بعداز3روز ازاونا جدا شدیم و مارفتیم تهران خونه دایی علی.چون باید زودبرمیگشتیم 2 روزهماونجابودیم(دایی جون بیشتراز3ساله تهرانن وماباراوله که میریم دیدنشون .چون هروقت مارفتیم تهران اونا مشهد بودن) خلاصه خیلی خوش گذشت.تغییرآب وهوای خوبی بود. ...
نویسنده :
مامان ناظره
15:50
عید فطروحرم امام رضا(ع)
طلای من عید همه مبارک عیدفطر من وشما وباباجون رفتیم حرم... کلی برای همه دعاکردیم وقتی میخواستیم بیایم شما شروع کردی به ورزش کردن توی صحن امام رضا(ع)وهرچی من وباباجون گفتیم دست بردار نبودی... منم ازت عکس گرفتم تابعد بهت نشون بدم تا خودت به کارات بخندی... خیلی بلا شدی ...
نویسنده :
مامان ناظره
15:44
مهتاب ومهرگان
کوچولوی من دیروز عمه ها وعزیزجون اومدند خونه ما مهمونی... شماخیلی پسرخوبی بودی وخیلی کمکم کردی... تازه مراقب نی نی کوچولوها هم بودی... این عکسها مال روزیه که عمه خونه مامهمون بودند. ...
نویسنده :
مامان ناظره
15:27
بازی با اسکیت
پسرورزشکار من نمی دونم چراازاسکیت بازی خوشت نمیاد. منم اصرار نکردم ولی بعضی وقتها هوس میکنی واسکیتت روبرمی داری میای پارک ولی ... یک دوبار که میخوری زمین دیگه سراغشون نمیری... سال بعد بزرگترمیشی ومیزارمت کلاس اسکیت ... اگر باز بهانه نگیری.. خیلی دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان ناظره
19:19
قیچی کردن موها
امیرحسین قشنگم مربی کلاست به شما گفته بود موهات بلنده وباید کوتاه بشه ... چون باباجون درگیر بود 2روز طول کشید ونشد بریم آرایشگاه... شماهم یک روز که من تواتاقم استراحت میکردم ، رفتی سراغ قیچی وموهات روکوتاه کردی... مجبور شدم ببرمت آرایشگاه واین عکسها مال همون شاهکاره... کلی خندیدم البته شماعصبانی بودی ازاینکه زشت شدی ولی آروم شدی... ...
نویسنده :
مامان ناظره
20:22