جشن پایان سال1389
نوآموز کوچولو پسر مامان سال ١٣٨٩ هم به پایان رسید در مهدتون جشن برگزار شد وشما کلی سرودهای قشنگ برای ما اجرا کردی. وهنرنمایی کردین... امیدوارم ننه سرما تمام غم وناخوشیهای زندگیت رو باخودش ببره... وشادی جایگزین روزهای سرد زمستون زندگیت باشه... ...
نویسنده :
مامان ناظره
13:04
نوروز1390
بهازندگی من عیدت مبارک دوباره بهار باسبزکردن زمین خودشو به مانشون داد. ...
نویسنده :
مامان ناظره
12:59
مسافرت به طبس.یزد.شیراز و...
مسافرکوچولوی من بسیارسفرباید تاپخته شود خامی تابستان 1389 با بابایی ،مامانی وخاله ها رفتیم مسافرت... (فردوس.طبس.یزد.شیراز.اصفهان .کاشان وقم) خاله نفیسه ازادارشون شیراز جاگرفته بود ماهم مهمون اونها شدیم... به فردوس که رسیدیم ماشین بابا خراب شد... شما با ماشین بابایی رفتی طبس ولی ماموندیم تاصبح ماشین درست بشه... ولی دوباره طبس خراب شد... خلاصه طفلی باباجون تاآخرسفر همش ی...
نویسنده :
مامان ناظره
12:50
مهتاب زندگی عمه
امیرقشنگم مهتاب کوچولو پس ازمدتها انتظار خونه عمه فاطمه روروشن کرد وما باهم رفتیم دیدنشون شماخیلی مهتاب رودوست داشتی ولی چون هنوز کوچولو بود نمیتونستی بغلش کنی... یک وقتهایی هم حسودی می کردی... چون توجه پدرجون به شماکمتر شده بود... ولی خیلی پسرآقایی هستی وهمه شمارو دوست دارند ...
نویسنده :
مامان ناظره
12:38
عروسی عمه فرزانه
اقای گل عمه فرزانه آخرین عمه شماست وشماخیلی دوستش داری... وقتی عمه فرزانه جونت روعقدکردند شماخیلی ازعموسعید خجالت میکشیدی وچند وقتی باهاشون صحبت نمیکردی ولی یواش یواش باهم رفیق شدین وحالا کلی ایشون رو دوست داری . . . . عمه جون .عموسعید خوشبخت بشین... ...
نویسنده :
مامان ناظره
12:34
تولد4سالگی
نازنین مامان تولد تولد تولدت مبارک انشا... صدسال زنده باشی شمادوبار جشن تولدگرفتی یکباردرمهدکودک آسایش که عکسهای بالا مربوط به اونجاست. (خیلی بداخلاقی کردی ومنو عصبانی کردی) البته بخاطر خستگی بو...
نویسنده :
مامان ناظره
12:30
پیش دبستانی1
امیرحسینم دوباره مرحله جدیدی روشروع کردی امیدوارم موفق وپیروز باشی. شماپیش دبستانی ١ رادرمهدکودک آسایش بودی لباس امسالت خیلی بهت میاد... خیلی آقا شدی سودابه جون مربی پارسالت امسال هم باشماست. صبحها خودت ازماشین پیاده میشی وباماخداحافظی میکنی موفق وپیروز باشی...خیلی دوستت دارم. داری تندتند بزرگ میشی ومامان احساس پیری میکنه... ...
نویسنده :
مامان ناظره
12:21
وقتی مامان وباباازکربلا اومدن
پسرخوبم اواخردیماه1390 ماازکربلا برگشیتم. شماره پروازمون اشتباه اعلام شده بود وما زودتر رسیدیم تاشمابیاین نمازظهروعصرروخوندیم شما وبابایی ومامانی نفر آخربودین که رسیدین بایک دسته گل قشنگ ... اومدی بغل مامان باتعجب منونگاه میکردی وآروم اشک میریختی... دلم برات خیلی تنگ شده بود ولی مجبور بودم تنها برم اگر میومدی به شماسخت میگذشت... دستت درد نکنه پرده ای که برامون نوشته بودی خیلی زیبا بود... اونجاکه بودم دلم براتوتنگ شده بود &n...
نویسنده :
مامان ناظره
12:16