امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

تعطیلات

    عزیز من شماتعطیل شدی ومشکلات مامان شروع شده... یک روز خونه مادند.مانی یک روزخونه عزیزجون.خلاصه همه به دردسرافتادند... ...
12 خرداد 1393

مریصی مامان

    عزیزمامان پنجشنبه شما آزمون ورودی مدرسه کاووش رو دادی وشب خونه مادعای کمیل بود. جمعه صبح مامان دچاراسپاسم گردنی شده بود وحسابی همه رواذیت کردم. شمامثل پروانه دورمن میچرخیدی ودست منوگرفته بودی... خلاصه مامان سه روزخونه مامانی بود. تازه امروزکمی بهترشدم. خداونداتوراشکربخاطرنعمت سلامتی وهزاران نعمت دیگه که مابابیتوجهی ازکنارش گذرمیکنیم   ...
7 خرداد 1393

جشن الفبا درمدرسه

پسرم امسال هم گذشت... شما آ را آموختی تاروشنی وروانی آب رابه رشته تحریر بیاوری. ب را آموختی که بگویی برده ی خدایی. پ را آموختی که پویا باشی ودرتمام عمربه دنبال اندوختن دانش باشی... وامزوزجشن الفبا وپایان سال تحصیلی. اولین قدمها رابا موفقیت پشت سرگذاشتی ومابه ت وافتخارمیکنیم... ...
1 خرداد 1393

مدرسه جدید

نازنینم مامان به دنبال یک مدرسه بهتربرای شماست. چندتامدرسه بهم معرفی کردن که سپردم برام تحقیق کنن. البته هنوز به مدیریت مدرسه حرفی نزدم. دبستان منجی.کاووش ومفتاح... امیدوارم بتونم جای مناسب هوش واستعدادت ثبت نامت کنم. ...
28 ارديبهشت 1393

مسافران کربلا

عزیزدلم دایی جونای من باخانم وبچه هاشون رفته بودند کربلا. ماهم رفتیم دیدنشون.... امیرعلی کوچکترین مسافرسفربود. الهی بگردمت عمه با اون لیاست ...
28 ارديبهشت 1393