امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

روز عيدغدير

1393/7/22 20:42
نویسنده : مامان ناظره
111 بازدید
اشتراک گذاری

قشنگ من

شب عيد شما خونه ماماني موندي.

من وبابام رفتيم براي خريد ميوه وشيريني...

بابا عصرسركاربود وبعد رفته بود جشن...مثل هميشه بيخيال

(امسال چون بابايي حال نداشتند، قرار شد ديگه بابايي برامون ميوه وشيريني نگيره  )

البته ساعت10:30 ديگه شيريني درقناديها باقي نمونده بود.

ميوه هم اصلا تعريفي نداشت.تانزديك 12 بيرون بوديم ولي...

خلاصه صبح دوروبر رومرتب كردم وظروف هم آماده شدوساعت 10 رسيديم خونه بابايي.

كلي مهمون اومدند اونجا وتاساعت2 مشغول پذيرايي بوديم.

شماوباباجون رفتين ناهار خونه آقاي مرداني وساعت3:30 برگشتين.

ساعت4 رفتيم دنبال شيريني وپس از7-8 قنادي تونستيم شيريني نسبتا خوبي بگيرم

 ساعت 5 خونه بوديم.تاچايي گذاشتيم مهمونها اومدند.

همگي لطف كردند واومدند ديدن ما...

انشا...خداوندحاجت همه را رواكند

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

بابای یسری جان
22 مهر 93 20:47
با سلام با کمی تاخیر این عید بزرگ رو تبریک می گم ، انشاءالله از دعای خیرتان محروم نفرمایید .
مامان بچه ها
23 مهر 93 11:44
عیدتون مبارک انشاالله همیشه به شادی[دست ]