امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

پنجشنبه وسرمزار

عمر من ما پنجشنبه ها ميريم خواجه ربيع سرمزار كسانيكه ديگه پيش ما نيستند شما خيلي كنجكاوي ميكني درمورد اينكه... چرا اجازه ندادند شما جنازه آقاجون رو ببيني؟ آقاجون الان كجاهستند؟ وهزارهاسوال كه ذهنت رودرگير كرده... منهم درحد فهم شما برات توضيح ميدم ولي گيج ميشي... شما سرمزارشكلات تعارف ميكني وبراي رفتگان قران ميخوني قبول باشه عزيزم ...
27 شهريور 1393

جایزه های خاله نسرین

پسرطلا پنجشنبه اول ماه دربين فاميل دعاي كميل داريم خاله نسرين بعدازاتمام دعا به همه بچه هاي كوچولو كادو ميده وشمااوناروبادقت دركمدت نگهداري ميكني دست خاله درد نكنه اينهاهمه يادگاريهاي دعا هستند   ...
27 شهريور 1393

خاطرات سینا...

قشنگ من يك ماه ازرفتن خاله ميگذره... شماهر روزيادخاطرات روزهايي كه باسينابودي ميكني... وقتي باخاله نفيسه رفتين پارك(مامان هم دربيمارستان پرستاري باباجون روميكرد) توپ بازي وتمام شيطنتهاي شيرين كودكانه... سيناجان هركجاكه هستي دركنار خانواده موفق وپيروز باشي. ...
26 شهريور 1393

قهرکردن امیر

عزيزدلم شماخيلي پسرخوبي هستي... امايك وقتايي... خيلي بهونه گيرميشي وزودقهرميكني... نميدونم اين شيطونه كي ازدل شماخارج ميشه... دوستت دارم ...
23 شهريور 1393

مهتاب ومهرگان

پسرنازنينم پنجشنبه خونه ماماني دعاي كميل بود براي آقاجون... كلي مهمون داشتندوشماحسابي شيطنت كردي روز جمعه رفتيم ديدن پدرجون وعزيز جون خونه عمه فرزانه... شما ازعمه اسم پسرش روپرسيدي ولي عمه هنوز اسمي نگفته!... ازاونجارفتيم ديدن عمه فاطمه ودختراي گلش... حسابي بازي كردين وآخركمي دعوا... امان ازدست شما ...
22 شهريور 1393

لباس فرم پسرم

عسل من مامان دوساعت پاس گرفت وباهم رفتيم مدرسه شما... لباس فرم شماروازمدرسه تحويل گرفتيم. كلي ذوق كردي وخودت روخلبان معرفي كردي... وبا كتش ميخواستي بري بيرون تا باباجون ببينه(آخه باباجون اومد دنبالمون) انشا... موفق وپيروز باشي   ...
22 شهريور 1393

ولادت امام رضا

عزيزدلم اي شرح شفاعت تومشهور سلام                                                            آميزه اي ازكرامت ونوروسلام گويندزيارت توحج فقراست                                  &...
17 شهريور 1393

سیسمونی عمه

نازنين عمه فرزانه وسايلي كه براي ني ني كوچولوشون خريدند رو دراتاقش چيدند ومارودعوت كردندتابريم خونشون شماپيش باباجون موندي چون مهمونها خانم بودند شمابزرگ شدي شب كه اومدين دنبال من وعزيزجون شماهم اتاق پسرعمه روديدي كوچولو مباركت باشه... انشا... صحيح وسالم به دنيا بياد. ...
17 شهريور 1393

نمایشگاه گل

عزيز مامان امروز باهم رفتيم پارك حجاب وشما كلي بازي كردي. چندتادوست هم پيداكردي وفوتبال بازي كردي. اونجا نمايشگاه گل بود وباهم چندتا گلدون كوچولوخريديم. البته هرگلي كه آوورديم خونه خراب ميشه. خداكنه اينها رشد كننن. ...
15 شهريور 1393

ماموریت عموکاظم

       پسرگلم                             يك هفته بعداز رفتن خاله  وسينا.عموكاظم براي يك ماموريت آمدن ايران ماهم بابابايي رفتيم فرودگاه ديدنشون. انشا...كارهاشون بزودي درست بشه وبرگردند پيش ما ...
14 شهريور 1393