خدایا شکرت که مشهد هم سفید پوش شد. جمعه نزدیک ظهر همراه باباجون رفتیم برف بازی... شما مدام به ما برف میزدی باهم آدم برفی درست کردیم... من وبابا شمارو گلوله بارون کردیم توهم که عصبانی شده بودی قهر کردی ودریک لحظه غفلت ما ... یک گلوله برف بزرگ زدی سمت ماشین بابا ... کلی خیس شده بودی😁 روز عالی بود وبه همه خوش گذشت ...
مامانی من پای شما هنگامی که باعجله از اتاقت خارج میشدی به پایه ی تختت خورد ونوک انگشتت خراشیده شد وانگشتت سیاه شد... شما کلی گریه کردی وحاضرنبودی راه بری... بالاخره ما باند بستیم وفردا ازخونه مامانی با عصا برگشتی خونه😂 امان ازدست تو پسر بلا ...