امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

امیروبابا

محصل من روز اول مهر باباجون دركلاس اميرحسين وقتي ما اومديم مدرسه به ما اجازه دادند بابچه هاعكس بگيريم من وباباجون هم به ياد روزهاي اول مهر پشت نيمكت نشستيم يادش بخير   ...
11 مهر 1393

امیرزرنگ

پسر بلاي من شما كلي به بابا اصرار كردي تا بزاره جوشكاري كني. وقتي اجازه داد باكلي اعتمادبنفس رفتي وشروع كردي ولي كلي ترسيدي تا جرقه ها روي پات ميريخت باعمو ازشماعكس وفيلم گرفتم... امان ازكارهاي شما ...
11 مهر 1393

زنگ ورزش

ورزشكارمن شمادوشنبه ها ورزش داري امروزلباس ورزشي پوشيدي وباگرمكن رفتي مدرسه شماروازطرف مدرسه برده بودند سالن آستان قدس كلي فوتبال بازي كرده بودي ولي بازهم تا10 شب نخوابيدي ...
7 مهر 1393

دعای کمیل وبچه ها

اميرمن پنجشنبه دعاي كميل بود بعدازدعا نوحه خواني كردندوسينه زدند. شماوبچه هااصلا توجهي به دعا نداشتين وضمن بازي كلي سروصداكردين من هم شمارودعوا كردم ازدستم ناراحت شدي ولي عزيزم.اين مجالس احترام داره... خداهمه شماروحفظ كنه ...
7 مهر 1393

چهلم آقابزرگ...

عزيزدلم روزجمعه چهلم آقابزرگ بود ماساعت11 رفتيم خواجه ربيع... خيلي شلوغ بود دست همه دردنكنه.شماباسجادرفتي مزاردايي محمود ومامان جون روشستين... خداهمه رفتگان رورحمت كنند. اميردرحال بالارفتن ازنرده ها ...
5 مهر 1393

هدیه هاي اول مهر

نازنينم روزاول مهر خاله فايزه براي شماگل خريد وچون مامان فرصت نكرده بود براي مدرسه گل بخره شما اون گل روبردي براي معلمت ماماني برات ده تومن حساب درصندوق خودشون بازكرد. من وباباجون هم پول درحساب ريختيم. كلي حسابگرشدي يادگرفتي حساب پولهات رو داشته باشي خواهرجون امير دستت دردنكنه ...
3 مهر 1393

اول مهر93

كلاس دومي من امروز روزاول مهربود شماباسرويس رفتي مدرسه قراربودمن وباباجون بيايم مدرسه ولي اينقدربابا معطل كرد كه وقتي رسيديم مدرسه شمارفته بودين سركلاس قراربودبرنامه جشن داشته باشين ولي بخاطر اعتراض همسايه هابرنامه كنسل شده بود وشمازودرفته بودين سركلاس وقتي ماروديدي كلي خوشحال شدي چندتاعكس هم باهم گرفتيم معلمت خانم نساج مقدم براي تك تك شما اين متن قشنگ رونوشته بود موفق وپيروز باشي ...
1 مهر 1393