امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

درگیری امیروسینا

پسرمامان شماوسينا چندروزي ميشه كه مدام باهم درگير ميشين. يكباربراي هم ميميرين ويكبار... سينادلش براي باباش تنگ شده وشما هم كه مغرور حاضربه كوتاه اومدن نيستين... خلاصه منوخاله تصميم گرفتيم ديگه شماروپيش هم نياريم. ازدست شمادوتا ...
29 مرداد 1393

فوت آقابزرگ

  عزيزم   آقابزرگ من شب جمعه فوت كردند. گرچه ازدردورنجهاي دنيوي راحت شدند ولي ماتنها شديم... آقابزرگ تولد دوباره ات مبارك... براي همه رفتگان دعاكن. ...
28 مرداد 1393

بازکردن وسایل

قشنگم مابخاطر عمل باباجون وبدقولي صاحبخونه جديد درمنزل آقاي قرباني موندگارشديم. حالامجبورم تمام وسايل جمع شده روباز كنم. مريض داري با خونه نيمه جمع چه شود... شماكلي هواي باباجون روداري. البته مدام بهونه ميگيري كه مطمينا بخاطر مريضي بابا ودرگيري مامانه... خيلي دوستت دارم  
23 مرداد 1393

عمل باباجون

پسرطلا ديروزچهارشنبه باباجون دربيمارستان بستري شد. شما خونه ماماني موندين. ازصبح كه روال اداري بستري شدن طي شد تاساعت 2 من باهزارمكافات پيش باباجون بودم.آخه باباجون تاحالا عملي نداشته وكمي هم استرس داشت.چندباربهت زنگ زدوباشماصحبت كرد.نيازبودپيشش باشم. كلي پرسنل به من غرزدند. خلاصه وقت ملاقات باباجون تواتاق عمل بود. خاله فايزه ازشركت اومد پيش من... پدرجون وعزيزجون هم اومدند.(براي من ناهار آووردند) ماماني وبابايي هم خودشون رورسوندند. همه زحمت كشيدند بااينكه سفارش كرده بوديم بازهم خودشون رورسوندند. باباساعت3:45 ازاتاق عمل خارج شد. روز سختي بود.مدام ناله ميكردوازدردشكايت ميكرد. راستي مدام سراغ توروميگرفتوميخواست ...
23 مرداد 1393

وسایل جمع شده وشیطنت امیر

عزيزمامان وسايل خونه جمع شده وكارتونها روكنارخونه چيدم . شماهم مدام ميري بين اونا قايم ميشي وبراي خودت مخفيگاه درست ميكني... صاحبخونه بدقولي كرده وهنوزخونه آماده نيست... امان ازدست شيطنت هاي تو... ...
17 مرداد 1393

باغ پرندگان

پسرگلم ما دربندرانزلي رفتيم باغ پرندگان متاسفانه عكسهابه مشكل خورده ومجبوريم فعلا مطلب روبدون عكس داشته باشي ...
16 مرداد 1393

مهمونهای خاله نرگس

عسل من این روزها مدام خونه مامانی مهمون میاد. همه میان دیدن خاله نرگس... شماوسیناهم کلی کیف میکنین... فعلا که باهم خوبین ومدام باهم قرارمیزارین(کلاس فوتبال.پارک.خونه مامانی...) متاسفانه وسایلهای من جمع شده ونمیتونیم ازخاله دعوت کنیم... خوش بگذره.   ...
15 مرداد 1393

آمدن سیناجون وخاله نرگس به ایران

پسرم خاله نرگس وسینا سحر شنبه به مشهد رسیدند. شما بخاطر سیناجون که تیم آبی رودوست داره لباس آبی پوشیدی... کلی ذوق کردی... وتاصبح بیداربودین وباهم بازی میکردین. خلاصه نگذاشتین کسی بخوابه خاله جون خوش اومدین .خداکنه کارهای عمو درست بشه ودیگه ایران بمونین. ...
13 مرداد 1393

روتختی جدیدقرمزرنگ

نازنینم مامان ازشنبه دوره آموزشی داره وتا10 روز درگیره... حسابی سرم شلوغ شده. جمع کردن وسایل ،کلاسها،مریضی باباجون ... ولی باتمام درگیریهام 5شنبه باهم رفتیم بازار ... برای تخت شما پارچه خریدیم به کمک باباجون دوختیم وآماده کردیم. چون شماقرمز دوست داشتی  همون رنگ انتخاب شد. مبارکت باشه عزیزم ...
12 مرداد 1393

افتادن دندون امیر

عزیزدلم دندون هفتم شماهم افتاد. ظهرکه مامان ازسرکاراومد .دید پسرش بی دندون شده دیگه آقاشدی راستی  شمادیروز کیف فوتبالت روگم کردی اینقدر که سرگرم بازی بودی متاسفانه یک نفر کیفت روبرداشته (اشتباهی)وکیف خودش روجاگذاشته بود. خلاصه کلی گریه کردی اما یادت باشه بزرگ شدی وبایدازوسایلت مواظبت کنی. ...
11 مرداد 1393