امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

پارک

پسر گلم بالاخره باباجون رو پیدا کردیم(سرکارنبود) باهم رفتیم پارک... خیلی خوش گذشت ...
25 خرداد 1393

تعطیلات

    عزیز من شماتعطیل شدی ومشکلات مامان شروع شده... یک روز خونه مادند.مانی یک روزخونه عزیزجون.خلاصه همه به دردسرافتادند... ...
12 خرداد 1393

مریصی مامان

    عزیزمامان پنجشنبه شما آزمون ورودی مدرسه کاووش رو دادی وشب خونه مادعای کمیل بود. جمعه صبح مامان دچاراسپاسم گردنی شده بود وحسابی همه رواذیت کردم. شمامثل پروانه دورمن میچرخیدی ودست منوگرفته بودی... خلاصه مامان سه روزخونه مامانی بود. تازه امروزکمی بهترشدم. خداونداتوراشکربخاطرنعمت سلامتی وهزاران نعمت دیگه که مابابیتوجهی ازکنارش گذرمیکنیم   ...
7 خرداد 1393

جشن الفبا درمدرسه

پسرم امسال هم گذشت... شما آ را آموختی تاروشنی وروانی آب رابه رشته تحریر بیاوری. ب را آموختی که بگویی برده ی خدایی. پ را آموختی که پویا باشی ودرتمام عمربه دنبال اندوختن دانش باشی... وامزوزجشن الفبا وپایان سال تحصیلی. اولین قدمها رابا موفقیت پشت سرگذاشتی ومابه ت وافتخارمیکنیم... ...
1 خرداد 1393
1