امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

جشن شکوفه ها

                        عزیزم دیشب پدرجون .عزیز جون با عمه ها وعموجون اومدن خونه ما وبرای شما که امسال میری مدرسه کلی کادو آووردند.(دست همه درد نکنه) امروز30 شهریور من مرخصی گرفتم رفتیم خونه مامانی...ساعت 9 ازاونجا با بابایی رفتیم مدرسه خاله جون برات گل خریده بود ومامانی وبابایی هم بهت جایزه دادن (خوش بحالت) تاساعت 9:40 منتظر بودیم وبعد ازصحبت مدیر مدرسه وآشنایی با معلم رفتین سرکلاس. ساعت 11 والدین با معلم جلسه داشتند وشما رفتین تماشای فیلم... خلاصه ساعت 12 اومدیم خونه ... روز اول مدرسه مبارک باشه... ...
1 مهر 1392

اومدن خاله نرگس

پسر قشنگم خاله نرگس باسینا وصدرا اومدن مشهد ماهم رفتیم فرودگاه... متاسفانه بعلت معطل شدن ودیروقت بودن فراموش کردم عکس بگیرم. طی هماهنگی شما وسینا اون هم درکلاس شنا ثبت نام شد. عکسهای لگوبازی امیرحسین        ...
1 مهر 1392

ماه رمضان

ماه رمضون امسال هم ازراه رسید. به شما خیلی سخت میگذره چون حاضرنیستی غذا بخوری وادعای روزه بودن میکنی. بالاخره ثبت نام مدرسه ات تمام شد ...نمیدونم شایدمصلحت دراین بود که اینقدر اذیت بشم وبالاخره دردبستان علوی ثبت نامت کنم .خودت که خیلی راضی بودی وکارشناس آموزش وپرورش تاییدش کرد. امیدوارم موفق باشی...   ...
1 مهر 1392

کلاس شنا

امیرجونم نفس من کلاس شنای شما داره تموم میشه 2ترم آموزش دیدی .الان میتونی روی آب بمونی. خوشحالم که باعلاقه به کلاسها رفتی وسینا جون روهم باخودت بردی ومراقبش بودی. خیلی خیلی دوستت دارم... ...
1 مهر 1392

ضرب خوردگی دست امیر

نازنین مامان امروز صبح وقتی ازماشین بابا پیاده شدی تا بریم مهد دستت لای درماشین مونده ... کلی سروصداکردی وباانگشت سیاه وکبود شده اومدین اداره ما. باعجله رفتیم درمانگاه ودکتر عکس نوشت .بعدازگرفتن عکس دکترگفت کلی کوبیده شده وبایدبانداژ بشه. خلاصه حسابی من وباباجون روترسوندی. خداروشکراتفاق مهمی نبود وبعد از4روز انگشتت خوب شد. خداوند نگهدارشمافرشته های کوچولوست. دوستت دارم عشق من ...
1 مهر 1392

نقاشی پسرم

      نفس من              پسرم اینها نمونه هایی ازنقاشی های شماست که درکلاس نقاشی یادگرفتی. حیف که برای تمرین اذیتم میکنی والا خیلی قشنگ نقاشی میکنی... دوستت دارم. ...
1 مهر 1392

تدارکات مدسه

                            نفس مامان  لباس فرمت روتحویل گرفتیم.کیف وکفش وکمی دفتر ومداد هم خریدیم. قرارشده از30 شهریور باهم بریم مدرسه... ذوق وشوق ودلهره من بیشتراز توست. امیدوارم درتمام مراحل زندگی موفق باشی..   ...
1 مهر 1392

شرکت درجشن نیکوکاری

پسرمن                       دیروز باسیناوخاله رفتیم مرکز نگهداری معلولین ذهنی فتح المبین... چون روز آخربازارچه نیکوکاری بود جشن داشتند... شمابادیدن بچه های اونجا کلی سوال پرسیدی ومن مجبور شدم درحد فهم شما توضیح بدم... کمی خرید کردیم وباخاله رفتیم پارک... شماتاآخرشب درفکر بچه های بیمار بودی. برای همه مریضها دعاکن. خداجون دعای فرشته کوچولوهارو زودتر مستجاب میکنه... ...
1 مهر 1392

کوتاه کردن موهای امیر

  پسرمن   موهای قشنگ شما برای اول مهر کوتاه شد. شمابا باباجون رفتین آرایشگاه سینا... من هم نشستم تا کار شما تموم شد بعد رفتیم بیرون شام خوردیم(همون جایی که کارتون تام وجری داره) پسر خوبی بودی وبرای کوتاهی موهات اذیتم نکردی... راستی رفتیم عکاسی وعکس هم گرفتیم... ...
1 مهر 1392