امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

کارنامه

پسر زرنگ من امروز قرارشد بیایم مدرسه وکارنامه شمارو بگیرم. همش خیلی خوب بود... خانمت ازدرس ومشقت راضی بود ولی از صحبت کردنهای مداوم شما سرکلاس گله مند بود... تازه نمایشگاه کتاب هم بود که من سه تا کتاب برات خریدم. همیشه موفق باشی   ...
28 بهمن 1392

مریضی مامان

عزیزم مامان دوباره درگیردکتر وفیزیوتراپی شده.. .بااین مشغله کاری ورسیدگی به تکالیف شما احتمالا چندوقتی اینجانتونم سربزنم... انشا...بعدازجلسات فیزیوتراپی وبهبودنسبی میایم... دوستت دارم ...
28 بهمن 1392

کیک و ناهارتولد

نازنین امروز مامان بخاطر اینکه مریض بودسرکارنرفت(بازهمون آرتروز) بجاش بقولش عمل کرد. برای شماکیک پخت وناهار چلوکباب که خیلی دوست داری... متاسفانه مثل همیشه باباجون سرکاربود گرچه شکلش خیلی خوب نشده بود ولی باکلی عشق برای شما درست کردم... قراره عصر بریم سرزمین عجایب اگه بابا اومد که بهتر والا مامان سر قولش هست. قرارشده خاله نفیسه بیاد مارو ببره...   این هم کباب شما... نوش جان ...
28 بهمن 1392

سرزمین عجایب وقول مامان

قشنگ من طبق قولی که به شما داده بودم رفتیم سرزمین عجایب... البته باباجون خودش رو رسوند. خاله نفیسه هم کارت سرزمین عجایب از ادارشون برات گرفته بود. خلاصه ازساعت6 تا10 شما مشغول بازی بودی... خیلی خوش گذشت. شب هم شام رفتیم بوف...   شما مدام مشغول بازیهای کامپیوتری بودی ... سالهای سال موفق وسربلند باشی. ...
28 بهمن 1392

امان ازدست...

گنجشک من ازدست این خاله ها وعمه ها ما بجای اینکه برای شماتولدنگیریم دوباره شد... قراره سه شنبه عمه ها باعمو وعزیزوپدرجون بیان خونه ما. .. ماکه حریفشون نشدیم. راستی قراره عمه فرزانه برات کیک درست کنه ازلطف همه ممنونم  ...
21 بهمن 1392

خونه خاله

عزیزدلم جمعه خونه خاله نسرین دعوت بودیم.چون زهراجون ارشدقبول شده ... انشا... منهم برای قبولی دکتری پسرم مهمونی بگیرم. عصربرای شماتولدگرفتن... کلی ذوق کردی. امان ازدست خاله... باهیچکس هماهنگ نکرده بود. شما مثل پارسال کادوپول جمع کردی .... قرارشدبا بابایی بری بانک وآنهاروبریزی توحسابت. دست همه درد نکنه  ولی بازم بی برنامگی کردند. ...
21 بهمن 1392

یادقدیم

  زیباترین پسر تولدت مبارک به مناسبت روز تولدت این عکس شیرین رو گذاشتم تا خاطرات باتو بودن برام تداعی بشه... . . . دوستان خوب اگر دوست دارین خاطرات روز چشم گشودن امیر رو مرور کنین به آدرس زیر مراجعه کنین: amir2.niniweblog.com ...
21 بهمن 1392

امیر وتکالیف

پسر طلا مشق نوشتن شما شده کابوس مامان...   یک موقع آنقدر قشنگ مینویسی که آدم شاخ درمیاره... ولی امان از روزی که حوصله نداشته باشی . . . عزیز من ،مامان بخاطر درگیریهای کاریش ومشغله زیادش توان سروکله زدن زیادی رو نداره ... ازخداجون بخواه صبر وتحمل منو زیادکنه. زود بزرگ شو  وعاقلانه کار کن ...
14 بهمن 1392

ترس از آینده

صحبتهای مادری درکلینیک توجهم روجلب کرد. تغیررفتاروافت تحصیلی پسرش... باعث نگرانی مادر وتوجه به رفتارهای مشکوک پسرش شده بود . وی ماده ای ازکیفش خارج کردکه درمیان جیب پسرش پیداکرده بود... . . . قطرات اشک مادرهنگامی که به اون گفته شداین مواد اعتیادآوراست مثل تلنگری بود برای من... تلنگری بودبرای مراقبت بیشتر ازفرزندم... خیلی کارسختی پیش روداریم. واقعا آماده رویارویی بامشکلات اونهاهستیم... خدایاخیلی سخته خودت حفظشون کن ...
14 بهمن 1392