امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

خواجه ربیع

پسر طلا امروز رفتیم خواجه ربیع سرخاک رفتگان... سالگرد دایی باباجون هم بود...                                                     شماشال مشکی انداختی وپیشونی بند یا حسین هم انداختی ... برای همه اونایی که ازپیشمون رفتند قرآن خوندی... من به شما افتخارمیکنم. خداهمه رفتگان روبیامرزه...آمین ...
27 آبان 1391

مسافرت شمال

مسافرکوچولوی مامان                               اواسط خردادماه 1391 مابادوست باباجون آقای نجاتی وخانوادشون رفتیم بابلسر.جنگلهای 2000 و3000.تله کابین ،دریا وتهران... شمال ویلای دوست بابا بودیم بعداز3روز ازاونا جدا شدیم و مارفتیم تهران خونه دایی علی.چون باید زودبرمیگشتیم 2 روزهماونجابودیم(دایی جون بیشتراز3ساله تهرانن وماباراوله که میریم دیدنشون .چون هروقت مارفتیم تهران اونا مشهد بودن) خلاصه خیلی خوش گذشت.تغییرآب وهوای خوبی بود. ...
27 آبان 1391

عید فطروحرم امام رضا(ع)

طلای من عید همه مبارک                                                                   عیدفطر من وشما وباباجون رفتیم حرم... کلی برای همه دعاکردیم وقتی میخواستیم بیایم شما شروع کردی به ورزش کردن توی صحن امام رضا(ع)وهرچی من وباباجون گفتیم دست بردار نبودی... منم ازت عکس گرفتم تابعد بهت نشون بدم تا خودت به کارات بخندی... خیلی بلا شدی ...
27 آبان 1391

مهتاب ومهرگان

کوچولوی من دیروز عمه ها وعزیزجون اومدند خونه ما مهمونی... شماخیلی پسرخوبی بودی وخیلی کمکم کردی... تازه مراقب نی نی کوچولوها هم بودی...                این عکسها مال روزیه که عمه خونه مامهمون بودند. ...
27 آبان 1391

بازی با اسکیت

پسرورزشکار من                        نمی دونم چراازاسکیت بازی خوشت نمیاد. منم اصرار نکردم ولی بعضی وقتها هوس میکنی واسکیتت روبرمی داری میای پارک ولی ... یک دوبار که میخوری زمین دیگه سراغشون نمیری... سال بعد بزرگترمیشی ومیزارمت کلاس اسکیت ... اگر باز بهانه نگیری.. خیلی دوستت دارم ...
26 آبان 1391

قیچی کردن موها

امیرحسین قشنگم             مربی کلاست به شما گفته بود موهات بلنده وباید کوتاه بشه ... چون باباجون درگیر بود 2روز طول کشید ونشد بریم آرایشگاه... شماهم یک روز که من تواتاقم استراحت میکردم ، رفتی سراغ قیچی وموهات روکوتاه کردی... مجبور شدم ببرمت آرایشگاه واین عکسها مال همون شاهکاره... کلی خندیدم البته شماعصبانی بودی ازاینکه زشت شدی ولی آروم شدی...   ...
24 آبان 1391

پیش دبستانی2

پسر قشنگم اول مهر شده وشماواردپیش دبستانی2 شدین.                       مبارک باشه دوباره یک مرحله دیگه روشروع کردی.امسال دیگه آقاشدی داری برای ورود به مدرسه آماده میشی. پیش دبستانی صادقی پور درابوطالب 1 روبروی کوچه بابایی... شماخیلی خوشحالی چون هروقت من وبابا نیایم دنبالت ، بابایی میاد وشمارومیبره خونه خودشون و... همیشه موفق وپیروز باشی ...
24 آبان 1391

عاشورای حسینی

حسین عزیزم                                                  محرم امسال حال وهوای عجیبی داشت. ماباهمدیگه رفتیم حرم امامرضا(ع)وهییاتهای عزاداری رودیدیم وبعداززیارت امام ونماز رفتیم خیمه سوزان... نمیدونم توچقدر ازاون مراسم یادت مونده ولی عجیب حال وهوای من وباباجون روبهم ریخت. حسینی باش وحسینی زندگی کن.                   &nbs...
18 آبان 1391

تولد مهرگان دخترعمه

مامان نازم مهرگان کوچولو تولدت مبارک....   دختر عمه فاطمه بابه دنیا اومدنش شادی خونه آنها روچندین برابر کرد. گرچه همه میگن مهتاب قشنگ تره ولی مهرگان هم نازه. امیدوارم همیشه شادی بخش زندگی عمه باشه... عمه جون مادرشدنت مبارک.   ...
18 آبان 1391

مسافرت به نیشابور

آقاکوچولو                                                   مابا خاله ها جمعه آخرتابستون رفتیم نیشابور(خیام وعطاروکلبه چوبی) خیلی عالی بود وخوش گذشت. شماکلی ازماعکس گرفتی داری عکاس میشی... مامان خوشحاله که باتومسافرت میکنه ...
16 آبان 1391