امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

پسر سرما،امیرحسین جعفرزاده

خاطرات امیرحسین جعفرزاده

اولین بارکه حرف زدی...

                     جیگر من                              شمادر13 ماهگی شروع به گفتن بعضی ازحرفها کردی واولین حرفی که یاد گرفتی آب بود. بعد بابا، آقا،به خاله فایزه :فافا،خاله نفیسه نانا،عمه .مامان وکم کم همه حرفها رو یادگرفتی والان مثل بلبل حرف میزنی تخم کبوتر عجیب کارخودش روکرد. یک خاطره: مارفته بودیم خرید شما یادگرفته بودی میگفتی آقا وهمه فکر میکردند شمابلدی صحبت کنی ومیگفتند جانم،بله  و شما فقط نگاهشون میکردی ومن...
9 مهر 1391

آهسته وآرام قدم بردار...

     پسر طلای من آهسته وآرام قدم بردار،مراقب باش تمام مسیر پرازحادثه است. یکی دیگه از مراحل رشدخودت روپشت سرگذاشتی ودر14 ماهگی تمام توانت روجمع کردی وتونستی روی پاهای کوچولوت راه بری ،خیلی بااحتیاط ازجا بلند میشی وهرجادوست داری میری وحاضرنیستی دستهای ماروبگیری.باید سایه به سایه شما راه برم تاخدای نکرده سنگی زیر پاهای کوچولوت نره وباعث زمین خوردنت بشه. وقتی به حرف زدنهای کوتاه کوتاهت وراه رفتنت نگاه میکنم یاداون روزی می افتم که توروبرای اولین بار توی بغل من گذاشتن ومن به فرشته کوچولوم نگاه میکردم وفکر می کردم چقدرکوچک وشکننده ای و حالا ... ورودت به مرحله جدید بزرگ شدن مبارک باشه... ...
9 مهر 1391

مریضی خاله نرگس

فرشته کوچولوی من                                           خاله نرگس اومده مشهد تا ایام عاشورا وتاسوعا روپیش ماباشه.همه ازاومدنش خوشحال شدیم. ولی خبرمریضی وعمل اون به فاصله 2روز شوک بزرگی برای همه ما بود. خدارو شکر میکنیم که زود متوجه مریضیش شد .وازخدامیخوایم که به همه ما آرامش بده تابتونیم درکناراون باشیم. .نازنینم برای شفای همه مریضها دعا کن. ...
9 مهر 1391